ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

ماه مهمونی خدا جون

  آخ جون یه مهمونی باصفا دعوت شدیم همه شماها دعوتین التماس دعا داریم از همتون   حلول ماه مبارک رمضان ، بهار قرآن ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را به شما تبریک عرض میکنیم ، التماس دعا . . .     ...
30 تير 1391

کلاس زبان و ژیمناستیک

سلام عزیزای دل مامانی راستی عزیزای من از هفته قبل تو دو تا کلاس تابستونه ثبت نامتون کردم که تو تابستون هم بیکار نباشین تو مهد مائده های آسمونی کلاسهای زبان انگلیسی و ژیمناستیک ثبت نام کردمخوشبختانه تو هر دوتا کلاس خوب دارین پیش میرین ژیمناستیک که مربیتون حسابی ازتون تعریف کرد و از پشت کارتون برام گفت تو کلاس زبان هم خیلی خوب بودین فعلا کلمه hello و i,m....... رو یاد گرفتین ستایش میگه i,m setayesh ساجده در جوابش میگی:hello setayesh ساجده میگه i,m sagedeh ستایشم در جوابش میگی hello sagede امیدوارم  همیشه تو درسهاتون موفق و پیروز بشین               &n...
21 تير 1391

برنده شدن تو مسابقه اتاق من

سلام خوشگلای من یه تبریک بزرگ بخاطر برنده شدنتون تو مسابقه ای که نی نی وبلاگ ترتیب داده بود مسابقه اتاق من.انشاالله تو مراحل بزرگتر زندگیتون موفق و پیروز بشین دوستتون دارم تبرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک مبارکتون باشششششششششششششششه   ...
19 تير 1391

نتیجه دکتر رفتن ستایش

سلام گلای خوشگل من عزیز دلم بردمت دکتر خدا رو شکر چیز خاصی نبود گفت یه کوچولو چرکی شده که با دارو انشاالله خوب میشه بعد از اتمام دارو که تقریبا میشه 10 روز بعد باید دوباره ببرمت پیش آقا دکتر مهربون در ضمن گفته بود باید چشمات هم معاینه بشه که خدا نکرده چشمات مشکلی نداشته باشه که خدارو صد هزار مرتبه شکر چشماتم سالم بود مامان فدای اون چشات بشه راستی عزیزم یه چیزه جالب برات تعریف کنم:تا پیش آقا دکتر رفتیم بعد از تموم شدن معاینت از دکتر پرسیدی که چه چیزایی برات خوبه؟دکتر هم همون چیزایی که دوس داشتی رو برات منع کرد مثل:کاکائو ،بستنی،آب سرد وقتی هم پیش خانم دکتر چشم پزشک رفته بودیم برای اینکه باهاش همکاری کنی بهت گفته بود تو این دستگاهای چش...
19 تير 1391

ستایش و مریضی

سلام گلای من بازم ستایش خانم عزیز دل مامانی یه مدتی هست که از سر درد شکایت میکنی خیلی نگرانم  کردی تو آمل دوبار بردمت پیش دکتر اما هیچکدوم تشخیص درستی ندادن اصلا نگفتن چرا سردرد داری فقط یه مشت دارو دادن که با مصرف اون داروها هم هیچ تغییری نکردی بازم بعضی اوقات از سردرد گلایه میکنی اصلا تحمل شنیدن صدای بلند رو نداری امروز تو شهر بابل پیش دکتر متخصص آقای سعادت آبادی نوبت گرفتم ساعت 3 بعدازظهر میریم امیدوارم چیزه مهمی نباشه امیدم به خداست خیلی نگرانم دوستتون دارم انشاالله دردتون بخوره تو سر مامانی اماشما خوب باشین و چیزیتون نشه ...
17 تير 1391

9 تیر ماه سال 91

سلام عزیزای مامان امشب میخوام از مهمونای خوبمون که از تهران اومدن براتون بنویسم حسابی هم به شما هم به ما بزرگترها خوش گذشته بود شبا تا دیروقت بازی میکردیم ،صحبت میکردیم ،شما هم پا به پای ما بیدار میموندین تو این روزا و شبا که مهمونای عزیزمون بودن شما و ایلیا حسابی شیطونی و بازی کردین که هر چی بگم کم گفتم رفتیم دریا بارون میزد دریا هم نگو طوفانی...تو این هوا هم شما رفته بودین لبه ساحل که یهو یه موج اومد هر سه تا خیس شدین اینم عکس دریای طوفانی مازندران اینم یه عکس از شما و ایلیا کنار دریا اینم فرار کردنتون از دست موج اینم خیس شدنتون و رفتنتون تو دریا   &nbs...
17 تير 1391

زخمی شدن شتایش

سلام گلای من برای شام رفته بودیم مهمونی خونه خاله ماندانا شما و دنیا باهم رفته بودین بالا تو حیاط خلوت مشغول بازی شدین ما هم پایین نشسته بودیم و سرگرمه صحبت کردن بودیم که یهو دنیا با عجله اومد پایین گفت دست شتایش بریده شد من با ترس رفتم بالا دیدم وای دستت خورده بود به لبه حلب پشت بوم و شده بود این بعد از یه عالمه گریه کردن و ترس اجازه دادی برات یه چسب زخم بزنم از ترسی که داشتی اصلا تکونش نمیدادی تو عکس دوم چشماتو ببین میخواد گریه کنه فداشون بشم       اینم یه سری عکس واسه اینکه یادت بره چه اتفاقی افتاده تو راه برگشت به خونه گرفتم   اینم ساجده خانم &n...
9 تير 1391

مسابقه اتاق من

ورودی اتاق ما خوش اومدین   ممنونیم از اینکه مهمون اتاق ما بودین                                     ستایش و ساجده                 ...
9 تير 1391

واکسن 7 سالگی

سلام عزیزای دل مامانی امروز 4.4.1391  بردمتون برای سنجش بینایی، شنوایی، آمادگی،بهداشتی که برای کلاس اول حاضر و آماده باشین خوشبختانه همه چی روبراه بود یعنی عالی بودین بعد اینکه سنجش تموم شد باید واکسن 7 سالگیتون رو میزدین فرصت رو غنیمت شمردم حالا که هر دو همرام بودین گفتم ببرمتون واسه واکسن. کلی تو راه براتون حرف زدم که واکسن درد نداره نترسین و............. وقتی رسیدیم به مرکز بهداشت پر بود از صدای جیغ بچهایی که داشتن واکسن میزدن تا صداشونو شنیدین هر دو تاتون زدین زیره گریه حالا گریه نکن کی گریه کن. مگه ساکت میشین همینطور جیغ میزنین البته هنو نوبت شما نشده بود وایییییییییییییییییییییییییییییی...
7 تير 1391
1